بازدید امروز : 29
بازدید دیروز : 33
کل بازدید : 157471
کل یادداشتها ها : 91
دوستت دارم هادی جان
***مطالب ورزش باستانی و والیبال تک نفره وشهرک المهدی
در مورد شهید ابراهیم هادی را در
مدتی طولانی بود که ابراهیم در کنار گود مشغول شنای زور خانه ای بود ......
چند سری بچه های داخل گود عوض شدند ... اما ابراهیم همچنان مشغول شنا بود .
اصلا به کسی توجه نمی کرد ، پیر مردی در بالای سکو نشسته بود و به ورزش بچه ها
نگاه می کرد ،پیش من آمد ،ابراهیم را نشان داد و با ناراحتی گفت: آقا این جوان کیه ؟!!
با تعجب گفتم :چه طور مگه !!!
گفت من که وارد شدم ،، ایشان داشت شنا می رفت . من با تسبیح ، شنا رفتنش را
شمردم . تا الآن هفت دور تسبیح رفته یعنی هفتصد تا شنا !!!!!
تو رو خدا بیارش بالا الآن حالش به هم می خوره .
ورزش که تمام شد ابراهیم اصلا احساس خستگی نمی کرد... انگار نه انگار که حدود
چهار ساعت شنا رفته!!
**********والیبال تک نفره
جمعی از دوستان شهید
بازوان قوی ابراهیم از همان اوایل دبیرستان نشان داد که در بسیاری از ورزش ها قهرمان است ..
در زنگ های ورزش همیشه مشغول والیبال بود . هیچکس از بچه ها حریف او نمی شد...
یک بار تک نفره در مقابل یک تیم شش نفره بازی کرد..فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند..
همه ما از جمله معلم ورزش ، شاهد بودیم که چطور پیروز شد......
از آن روز به بعد ابراهیم والیبال را بیشتر تک نفره بازی می کرد...
این داستان ادامه دارد.........
***********شهرک المهدی
علی مقدم ، حسین جهانبخش
دو ماه پس از شروع جنگ ، ابراهیم به مرخصی آمد . با دوستان به دیدن او رفتیم . در
آن دیدار ابراهیم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت می کرد . اما از خودش چیزی نمی گفت.
تا اینکه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد...
یکدفعه ابراهیم خندید و گفت :::
در منطقه المهدی در همان روز های اول ، پنج چوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا
با هم به جبهه آمده بودند . چند روزی گذشت . دیدم اینها اهل نماز نیستند!!!
تا این که یک روز با آنها صحبت کردم . بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودنند . آنها نه سواد
داشتنند نه نماز بلد بودنند . فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.
از طرفی خودشان هم دوست داشتنند که نماز را یاد بگیرنند.
من هم بعد از یاد دادن وضو ، یکی از بچه را صدا زدم و گفتم : این آقاپیش نماز شما ، هر کاری
کرد شما هم انجام بدید . من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکر های نماز را تکرار می کنم
تا یاد بگیرید...
ابراهیم به اینجاکه رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد .
چند دقیقه بعد ادامه داد:::
در رکعت اول وسط خواندن حمد ، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن ،،،،یکدفعه دیدم
آن پنج نفر شروع کردنند به خاراندن سر!!!!!!!
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل کردم . اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد
مهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد....
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد . یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم
شدند و دستشان را دراز کردنند !!!!!! اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده ه ه ...