log
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فقط خدا
نوشته شده در تاریخ 90/2/23 ساعت 5:6 ع توسط محمد جابر متوسل


  *********ما تو را دوست داریم

جواد مجلسی

پائیز سال شصت و یک بود . بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم . این بار نَقل همه

مجالس توسل های ابراهیم به حضرت زهرا (س) بود .هرجا می رفتیم حرف از ابراهیم بود.

حتما بخوانید در

خیلی از بچه ها داستان ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردنند. همه آنها با 

توسل به حضرت صدیقه طاهره (س) بخواند . همه آنها با توسل به حضرت صدیقه طاهره (س) بخواند . 

 شب بود . ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع

به مداحی کرد. صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود . بعد از تمام شدن

مراسم ، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند . آنها چیزهائی گفتند که

او خیلی ناراحت شد........

ابراهیم عصبانی شد و گفت : من مهم نیستم ، اینها مجلس حضرت را شوخی گرفتند...........

 برای همین دیگر مداحی نمی کنم !!! هر چه می گفتم : حرف بچه ها را به دل نگیر ، آقا ابراهیم

تو کار خودت را بکن ،،، اما فایده ای نداشت...

 آخر شب برگشتیم مقر ، دوباره قسم خورد که : دیگر مداحی نمی کنم !!!!!!!!!!!!

ساعت یک نیمه شب بود ...

خسته وکوفته خوابیدیم . قبل از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد . چشمانم

را  به سختی باز کردم . چهره نورانی ابراهیم بالای سرم بود . من را صدا زد و گفت : پاشو ، الان

موقع اذانه ............

من هم بلند شدم . با خودم گفتم : این بابا انگار نمی دونه خستگی یعنی چی !؟

البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد ، قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز ...

ابراهیم بچه های دیگر را هم صدا زد . بعد هم اذان گفت و نماز جماعت صبح را بر پا کرد.

بعد از نماز و تسبیحات ، ابراهیم شروع به خواندن دعا کرد .

بعد هم مداحی حضرت زهرا (س) !!!!!!!!!

اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه بچه ها را جاری کرد . من هم که دیشب قسم خودن ابراهیم

را دیده بودم از همه بیشتر تعجب کردم ، ولی چیزی نگفتم....

بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم .

(((سومار شهری مرز? است که در میان دره‌ا? میان بلندی‌های سارات، چغاامان و ?اردوبان قرار دارد. )))

بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم ...

ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت ::: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم ،،، چرا روضه

خواندم؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!

گفتم : خوب آره ، شما دیشب قسم خوردی که . . . پرید توی حرفم و گفت : چیزی که می گویم ،،،

تا زنده ام جایی نقل نکن ........

بعد کمی مکث کرد و ادامه داد : دیشب خواب به چشمم نمی آمد . اما نیمه های شب کمی خوابم برد.

یکدفعه دیدم  وجود مقدس حضرت صدیقه طاهره (س) تشریف آوردنند و گفتند :

نگو نمی خوانم، ما تورا دوست داریم.

هر کس گفت بخوان تو هم بخوان .

دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد . ابراهیم بعد از آن به مداحی کردن ادامه داد ...







  پیام رسان 
+ خطر خطر خطر ریتا سنگال داکار ووو چرت وپرت


+ خطر خطر خطر ریتا خانم 23 ساله 3600000دلار سنگال داکار......


+ آخه شما بگید این کجای عدالته ... مدعی زیاده ، اما پای عمل که میاد خیلی ها می لنگن ...







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ